ای ز خود پوشیده خود را باز یاب - علامه اقبال

شعرستان - Un pódcast de Shaeristan - شعرستان

ای ز خود پوشیده خود را بازیابدر مسلمانی حرامست این حجابغزل کاملای ز خود پوشیده خود را بازیابدر مسلمانی حرامست این حجابرمز دین مصطفی دانی که چیستفاش دیدن خویش را شاهنشی استچیست دین؟ دریافتن اسرار خویشزندگی مرگ است بی دیدار خویشآن مسلمانی که بیند خویش رااز جهانی برگزیند خویش رااز ضمیر کائنات آگاه اوستتیغ لا موجود «الا الله» اوستدر مکان و لامکان غوغای اونه سپهر آواره در پهنای اوتا دلش سری ز اسرار خداستحیف اگر از خویشتن ناآشناستبندهٔ حق وارث پیغمبراناو نگنجد در جهان دیگرانتا جهانی دیگری پیدا کنداین جهان کهنه را برهم زندزنده مرد از غیر حق دارد فراغاز خودی اندر وجود او چراغپای او محکم به رزم خیر و شرذکر او شمشیر و فکر او سپرصبحش از بانگی که برخیزد ز جاننی ز نور آفتاب خاورانفطرت او بی جهات اندر جهاتاو حریم و در طوافش کائناتذره ئی از گرد راهش آفتابشاهد آمد بر عروج او کتابفطرت او را گشاد از ملت استچشم او روشن سواد از ملت استاندکی گم شو به قرآن و خبرباز ای نادان بخویش اندر نگردر جهان آواره ئی بیچاره ئیوحدتی گم کرده ئی صد پاره ئیبند غیر الله اندر پای تستداغم از داغی که در سیمای تستمیر خیل ! از مکر پنهانی بترساز ضیاع روح افغانی بترسز آتش مردان حق می سوزمتنکته ئی از پیر روم آموزمت«رزق از حق جو ، مجو از زید و عمرمستی از حق جو ، مجو از بنگ و خمرگل مخر گل را مخور گل را مجوزانکه گل خوار است دائم زرد رودل بجو تا جاودان باشی جواناز تجلی چهره ات چون ارغوانبنده باش و بر زمین رو چون سمندچون جنازه نی که بر گردن برند»شکوه کم کن از سپهر لاجوردجز به گرد آفتاب خود مگرداز مقام ذوق و شوق آگاه شوذره ئی؟ صیاد مهر و ماه شوعالم موجود را اندازه کندر جهان خود را بلند آوازه کنبرگ و ساز کائنات از وحدتستاندرین عالم ، حیات از وحدت استدر گذر از رنگ و بوهای کهنپاک شو از آرزوهای کهناین کهن سامان نیرزد با دو جونقشبند آرزوی تازه شوزندگی بر آرزو دارد اساسخویش را از آرزوی خود شناسچشم و گوش و هوش ، تیز از آرزومشت خاکی لاله خیز از آرزوهر که تخم آرزو در دل نکشتپایمال دیگران چون سنگ و خشتآرزو سرمایهٔ سلطان و میرآرزو جام جهان بین فقیرآب و گل را آرزو آدم کندآرزو ما را ز خود محرم کندچون شرر از خاک ما بر می جهدذره را پهنای گردون میدهدپور آزر کعبه را تعمیر کرداز نگاهی خاک را اکسیر کردتو خودی اندر بدن تعمیر کنمشت خاک خویش را اکسیر کنحضرت علامه اقبال زحبقلم: علی منهاجبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com