بهر جا رفته ام از خويشتن راه تو مي پويم - ابوالمعانی بیدل

شعرستان - Un pódcast de Shaeristan - شعرستان

Podcast artwork

بهر جا رفته ام از خويشتن راه تو مي پويم اگر نزديک اگر دورم غبار آن سر کويم هواي ناوکي دارم که هر جا گل کند يادش ببالد استخوان مانند شاخ گل بپهلويم بمضراب خيالي ميکند طوفان خروش من زبان رشته سام نميدانم چه ميگويم بگردون گر رسم از سجده شوقت نيم غافل چو ماه نو جبيني خفته در محراب ابرويم دو تا شد پيکر و آهي نباليد از مزاج من نوا در سرمه خوابانيده تر از چنگ گيسويم نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نوميدي غباري از طپش وامانده جولان آهويم تحير خون شد از نيرنگ سحرآميزي الفت که من تمثال خود مي بينم و آينه اويم بتکليف بهارم ميدهي زحمت نميداني بجاي گل دل خون گشته ئي دارم که مي بويم تميز رنگ حالم دقت بسيار ميخواهد که من از ناتواني در نظرها رستن مويم چو شمعم گر باين رنگست شرم ساز پيمائي عرق گل ميکنم چندانکه زنگ خويش ميشويم چو آنموئي که آرد در تصور کلک نقاشش هنوز از ناتوانيها بپهلو نيست پهلويم بضبط خود چه پردازد غبار ناتوان من نسيم کويش از خود رفتني مي آورد سويم چنان محو تماشاي گريبان خودم بيدل که پندارم خيال او سري دارد بزانويم **** RumiBalkhi.Com