رفته رفته هر چه دارم چون قلم‌گم می‌کنم - ابوالمعانی بیدل

شعرستان - Un pódcast de Shaeristan - شعرستان

چیزی از خود هر قدم زیر قدم‌ گم می‌کنمرفته رفته هر چه دارم چون قلم‌گم می‌کنمبی‌نصیب معنی‌ام کز لفظ می‌جویم مراددل اگر پیدا شود دیر و حرم‌گم می‌کنمای هوس دود تعین بر دماغ من مپیچزیر این پرچم چو شمع آخر علم‌ گم می‌کنمتشنه‌کام حرص می‌میرد قناعت تا ابدیک عرق‌ گر از جبین شرم نم‌ گم می‌کنمدعوی خضر طریقت بودنم آواره‌کرداندکی‌ گر کم شود این راه‌کم ‌گم می‌کنمتا غبار وادی مجنون به یادم می‌رسدآسمان بر سر، زمین‌، زیر قدم‌ گم می‌کنمرنگ و بو چیزی ندارد غیر استغنا بهارهر چه از خود گم‌ کنم با او بهم‌ گم می‌کنمدل نمی‌ماند به دستم طاقت دیدارکوتا تو می‌آیی به پیش آیینه هم ‌گم می‌کنمعالم صورت برون از عالم تنزیه نیستدر صمد دارم تماشا گر صنم گم می‌کنمقاصد ملک فراموشی‌کسی چون من مبادنامه‌ای دارم ‌که هر جا می‌برم گم می‌کنمدم مزن از جستجوی شوق بی‌پروای منهر چه می‌یابم ز هستی تا عدم‌ گم می‌کنمبر رفیقان بیدل از مقصد چه‌سان آرم خبرمن‌که خود را نیز تا آنجا رسم ‌گم می‌کنمشاعر: حضرت ابوالمعانی بیدل رحآواز: ع. الف. سادهموسیقی: یوهان سباستین باخRumiBalkhi.Com