من ز دستان و ز مکر دل چنان - مولوی بلخی

شعرستان - Un pódcast de Shaeristan - شعرستان

من ز دستان و ز مکر دل چنانمات گشتم که بماندم از فغانمثنوی مکملای ضیاء الحق حسام‌الدین بیاای صقال روح و سلطان الهدیمثنوی را مسرح مشروح دهصورت امثال او را روح دهتا حروفش جمله عقل و جان شوندسوی خلدستان جان پران شوندهم به سعی تو ز ارواح آمدندسوی دام حرف و مستحقن شدندباد عمرت در جهان هم‌چون خضرجان‌فزا و دستگیر و مستمرچون خضر و الیاس مانی در جهانتا زمین گردد ز لطفت آسمانگفتمی از لطف تو جزوی ز صدگر نبودی طمطراق چشم بدلیک از چشم بد زهراب دمزخمهای روح‌فرسا خورده‌امجز به رمز ذکر حال دیگرانشرح حالت می‌نیارم در بیاناین بهانه هم ز دستان دلیستکه ازو پاهای دل اندر گلیستصد دل و جان عاشق صانع شدهچشم بد یا گوش بد مانع شدهخود یکی بوطالب آن عم رسولمی‌نمودش شنعهٔ عربان مهولکه چه گویندم عرب کز طفل خوداو بگردانید دیدن معتمدگفتش ای عم یک شهادت تو بگوتا کنم با حق خصومت بهر توگفت لیکن فاش گردد ازسماعکل سر جاوز الاثنین شاعمن بمانم در زبان این عربپش ایشان خوار گردم زین سببلیک گر بودیش لطف ما سبقکی بدی این بددلی با جذب حقالغیاث ای تو غیاث المستغیثزین دو شاخهٔ اختیارات خبیثمن ز دستان و ز مکر دل چنانمات گشتم که بماندم از فغانمن که باشم چرخ با صد کار و بارزین کمین فریاد کرد از اختیارکه ای خداوند کریم و بردبارده امانم زین دو شاخهٔ اختیارجذب یک راههٔ صراط المستقیمبه ز دو راه تردد ای کریمزین دو ره گرچه همه مقصد تویلیک خود جان کندن آمد این دویزین دو ره گرچه به جز تو عزم نیستلیک هرگز رزم هم‌چون بزم نیستدر نبی بشنو بیانش از خداآیت اشفقن ان یحملنهااین تردد هست در دل چون وغاکین بود به یا که آن حال مرادر تردد می‌زند بر همدگرخوف و اومید بهی در کر و فرشاعر: حضرت مولانا جلال الدین محمد رومی بلخیبقلم: علی منهاجبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com