آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن - مولوی بلخی

شعرستان - Un pódcast de Shaeristan - شعرستان

Podcast artwork

آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن آينه صبوح را ترجمه شبانه کن اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو جام فلک نماي شو وز دو جهان کرانه کن اي خردم شکار تو تير زدن شعار تو شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن گر عسس خرد تو را منع کند از اين روش حيله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن در مثل است کاشقران دور بوند از کرم ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن اي که ز لعب اختران مات و پياده گشته اي اسپ گزين فروز رخ جانب شه دوانه کن خيز کلاه کژ بنه وز همه دام ها بجه بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن خيز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن چونک خيال خوب او خانه گرفت در دلت چون تو خيال گشته اي در دل و عقل خانه کن هست دو طشت در يکي آتش و آن دگر ز زر آتش اختيار کن دست در آن ميانه کن شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن حمله شير ياسه کن کله خصم خاصه کن جرعه خون خصم را نام مي مغانه کن کار تو است ساقيا دفع دوي بيا بيا ده به کفم يگانه اي تفرقه را يگانه کن شش جهت است اين وطن قبله در او يکي مجو بي وطني است قبله گه در عدم آشيانه کن کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن اي تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت گر نه خري چه که خوري روي به مغز و دانه کن هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي در بشکن به جان تو سوي روان روانه کن **** RumiBalkhi.Com